امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

پر کن پیاله ام را...

 

   من، با سمند سرکش و جادویی شراب

   تا بی کران عالم پندار رفته ام

   تا دشت پر ستارۀ اندیشه های گرم

   تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی

   تا کوچه باغ خاطره های گریز پا

   تا شهر یادها...

   دیگر شراب هم

   جز تا کنار بستر خوابم نمی برد

   هان ای عقاب عشق!

   از اوج قله های مه آلود دور دست

   پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

   آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!

   آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!

   در راه زندگی،

   با اینهمه تلاش و تمنا و تشنگی

   با اینکه ناله می کشم از دل که: آب... آب!

   دیگر فریب هم به سرابم نمی برد!

   پر کن پیاله را ...



Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 89
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 108
بازدید ماه : 666
بازدید کل : 231846
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ